-
دعوت..
چهارشنبه 27 مهرماه سال 1390 12:57
بیا... بیا و مهمان رویاهای ناتمامم باش.. مدتی ست ارزان می خرند... پایان خوش همه ی خوابهای مرا.... انگار می دانند... چقدرررر تو را... نداشته ام...
-
دورویی
چهارشنبه 30 شهریورماه سال 1390 16:18
تو... یک... تو... بازهم یک... هر چقدر "تو" را بخش می کنم... حتی دوتا هم نمی شود... شاید آن بخش دیگرت که مال من نبود...روز اوّل اسمت را اشتباهی گفت...
-
امروز
دوشنبه 28 شهریورماه سال 1390 23:48
خاطرت باشد.. از آسمان که می گریزی... لبخندت را.. به خیال باد نسپری... ابر که باشی... اشک، خودش تمامت خواهد کرد...
-
احتضار...
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1390 10:04
"من" را یادت هست؟؟؟ همان که سرِ هر گُذَرَت... وعده ی باران می خرید و بی هوا نفس می کشید....
-
تمام روز با من باش..
دوشنبه 7 شهریورماه سال 1390 19:16
آن زمان که گفتی "فردا روز دیگری ست" باید می دانستم... تنها همین امروز از آنِ من است... "دیگری"....فردا جایم را پر خواهد کرد.....
-
سیزدهم....
دوشنبه 31 مردادماه سال 1390 15:03
درد می کشم تقدیری که تو را... رقم به رقم از حافظه ی من کسر می کند.... بیا از سر بشمریم..................
-
برچسب'"
پنجشنبه 13 مردادماه سال 1390 14:41
دوستای خوبم... یه مدت نیستم... وقتی اومدم حتما به وبلاگ های زیباتون سر می زنم... میون دعاهاتون، یاد من هم باشید... عبادت هاتون قبول...
-
نمایش
سهشنبه 11 مردادماه سال 1390 00:46
داستان سختی نداشت.. شخصیت ها کم بودند... دیالوگ ها فقط ناله هایی که انگار از دوردست ها، می خراشیدند... تراژدی غمناک مرگ، زندگی را ورق می زد...
-
مسافر
پنجشنبه 6 مردادماه سال 1390 23:29
راستش می دانم... از اول هم دروغگوی خوبی نبودم... به جان چشمهایت..فقط همان یک بار.. همان یک بار که چشمهایم را بستم و گفتم: "دلم برایت تنگ نشده....." نمی دانی چه دوئلی میان انگشتهایم به راه بود... قطع می کردند یکدیگر را... تا تو باور کنی.. همه ی مهمانخانه های دنیا هم که پر از آدم باشد... دل من... تو را خوب می...
-
روز-نامه
پنجشنبه 6 مردادماه سال 1390 22:14
دلم آنقدر برای گرگم به هوا تنگ شده که گاهی... به هوای همان کودکی ها... پرتش می کنم بالا(دلم را) و در می روم.... اما.... نیست کسی که در آغوش بگیردش و به طرفم نشانه اش رود.... دلم... زمین می خورد... زمین می خورد... له می شود... و من هنوز دارم در می روم... می روم و دلم هنوز.... له شده... روی زمین خاک می خورد.... این است...
-
هوا اینجا، هوای سرد دلتنگی ست...
چهارشنبه 29 تیرماه سال 1390 16:21
کودکانه است که خواب می بینم هنوز... نشسته ام روی پله هایی که پایان ندارند.. که حتی نمی دانم به کجا قرار است برسند.. اما دلم می خواهد.... رویاهایم را تا آنجا که می توانم... بغل کنم مثل کودکی که نخ بادکنک هایش را با فشار توی مشتش نگه می دارد... مثل دختربچه ای که وقت رد شدن از خیابان..، دست مادرش را سفت می چسبد.... فقط...
-
شصت..
سهشنبه 28 تیرماه سال 1390 00:03
توی کوچه ها با هم سالانمان بزرگ شدیم دغدغه مان، سه چرخه ی پسر همسایه بود که با دیدنش، چشمانمان دودو می زد بزرگ تر شدیم............. دیگر کوچه ها تنگ بودند و چشمان مردم رهگذر تنگ تر.. خاله بازی، بازی محبوب خانواده ها بود برای بچه هایی که فرق داشتند..... که دختر بودند..................... با تماشای بازی بچه ها توی کوچه...
-
تلفن
شنبه 25 تیرماه سال 1390 15:55
"-آره، دیروز جات خالی بود، کاش بودی..." تیک تاک ساعت حواسم را می برد به خیلی دورها.. روی تاب نشسته ام، می خندم،هُلَم می دهد، بالاتر می روم، بیشتر می خندم، از آن بالا برای مادرم دست تکان می دهم،بیشتر هُلَم می دهد( پدربزرگم را می گویم) حالا دیگر لرزش صدایم را می شود از لابلای خنده های وحشت زده ام حس کرد....
-
به دنیا اومدم تا...
سهشنبه 21 تیرماه سال 1390 00:41
تا کجاش رو نمی دونم، اما از یه ظهر تو یه تابستون تبدار، من...رابی..شروع شدم تو تموم روزهای سال، یه روز مونده به چشم باز کردنم، حس عجیب و غریبی دارم. انگار هوا واسه نفس کشیدن کم میارم، انگار تو یه محفظه ی الاستیک گیر می کنم و هوای توش خالی شده، دقیقا می تونم حس کنم پاهام جمع شده، خودمو بغل کردم، سرم میون دستامه. می...
-
حقه باز
شنبه 18 تیرماه سال 1390 23:16
هُلم دهید... می خواهم روی سقوطم بهانه بتراشم... خارا شده ام این روزها....
-
وارون..
پنجشنبه 16 تیرماه سال 1390 10:53
شورش می کنم به هواخواهی همه ی قاصدک های بی کفن که آرزوهایم را بی منّت به دوش می کشند بغض می شوم تمام لحظه های غمزده ی انتظار فردا را که دستهایم زیر چانه، خوابِ زندگی می بینند کم می شوم از بسیاری دقیقه هایی که از من گذر می کنند و پشت سر... جا می مانم با چشمانی مسخ شده و رویایی.. مبهوتِ این جاده ی نیامده................
-
برچسب'
سهشنبه 31 خردادماه سال 1390 20:17
از دوستایی که فرصت نکردم بخونمشون، عذر می خوام.. سرم یکم شلوغه، حتما سر فرصت و با حوصله این کارو می کنم....
-
چندگانگی واژه ها
سهشنبه 24 خردادماه سال 1390 15:17
گاهی ناامید می شوم از واژه های تکراری.. نوشته می شوند و خوانده می شوند و می خراشند روحت را، با یادآوری همان یک ثانیه خاطره ای که تَق تَق در می زند و پشت خیالت کِز می کند. گاهی هم شادترین واژه ها، چنان غمی بر دلت می نشانند که خفقان می گیری و فریادت به گوش خودت هم نمی رسد. "آرامش" هم از این دست واژه هاست. که...
-
سنگ شو... کوه باش...
پنجشنبه 19 خردادماه سال 1390 14:40
بخواب.... بخواب آرام.. برای زندگی کردن کمی زود است... بخواب... که هنوز شب است... و هنوز تاریک است هوای قد کشیدن... چشم هایت را بر هم گذار... محکم.... بی روزنه.... که دنیا...بی نورِ چشمانت..وارونه نخواهد شد... بچرخ..بچرخ... گیج ومبهوت... تا خدا... روی موج سرگیجه هایت... سرسره بازی کند.. نگهدار.... ثانیه ها را.......
-
چشم ها
دوشنبه 16 خردادماه سال 1390 19:14
می ایستی.. گاهی هم قدم می گذاری............ کجایش را......؟ شاید روی تخم چشم خیلی هایی که خیره نگاهت می کنند با اینکه تعارفت نکرده اند.. راه می روی.. پلک روی پلک... چشم ها را یکی یکی می بندی... به شماره ی گام هایت، پلک می زنند تصویرت را پاک می کنند اما... هستی هنوز.. می نشینی به شکار... شکار برّاق ترین نگاهی که ماتت...
-
روزهای بدون تو
سهشنبه 10 خردادماه سال 1390 23:20
سکوت باغچه، رضایت از رفتنت نبود.... دهانش را گِل گرفته، تا فریادش اسیرت نکند...
-
انعکاس
شنبه 31 اردیبهشتماه سال 1390 15:58
آجر روی آجر می شوم جای همه ی روزهای تقویم خشتیِ زندگیم... چهار دیوار خودم را، از "من" خالی می کنم... بگذار تنهاییم، هرچه می خواهد فریاد شود... "من" دیگر...نیستم پی نوشت: خواستم برای دوستان بلاگفایی کامنت بذارم، اما متاسفانه نمیشه!! شرمنده..
-
سکه
شنبه 31 اردیبهشتماه سال 1390 15:57
گره می خورم به شانس و اقبالم تا خودم بسازمش... شیر می شوم به درندگیِ همه ی بقا یافتگان عصر انسان... خط می خورم از تمام درخت های کنده کاری شده به نام عشق... می چرخم.. می چرخم... در میان سرگیجه ای به نام "زندگی"، با همه ی وجودم، کات می شوم
-
دوازدهم...
شنبه 31 اردیبهشتماه سال 1390 15:51
همه ی سقف آلونک «من» را آفتاب شو... تا حس کنم هنوز هستم حتی در سایه...
-
"برچسب"
پنجشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1390 10:04
مرسی از دوستای خوبم... باید بگم تا اول خرداد اینجا نمی نویسم... بعد از اردیبهشت خوشحال می شم بازم سر بزنین.. متشکرم...
-
متهم...
سهشنبه 30 فروردینماه سال 1390 18:01
روح سرگردان شده ام ثانیه هایم را... سرک می کشم به همه ی روح های اسیر شده ی دور و برم.... به خودم اما... راهی نیست... من ........... پایم را......... از تمامی موج های هراسان اطرافم بیرون کشیده ام........... باور کن ...... هیچ بادبان شکسته ای گناه من نیست......... من ..... اتهام سرگردانی هیچ پرستویی را نمی پذیرم...... و...
-
معرفت زندگی
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1390 11:32
به پاهای خسته اش می نگریست... و به راه رفته... چگونه این همه راه را با این کوله بار سنگین پیموده بود؟ خودش هم نمی دانست.. جاده بی رحمانه به پاهای تاول زده اش فخر می فروخت امّا... طنینی پی در پی در ذهنش میخواند: "افق پیش روست، بکوش تا به خورشید برسی" و او می رفت و می رفت هر لحظه راهی دیگر و هر ثانیه کوره راهی...
-
خاطره
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1390 11:26
راستی یادت هست؟ زندگی چه مزه ای داشت............؟ آن وقت ها که تمامی شب های نگرانم، تو بودی. پیش تر که خاموشت می شدم، هوایت طعم خرمالو می داد. اما نمی دانم.... ناگهان من چه شدم؟ چشم هایت را که برابرم می گشایی، این همه امواج هراسان به کجا می گریزند؟ حالا که من... رویا شدم و .....................دستانت خاطره. هوایت تمام...
-
تو..
یکشنبه 21 فروردینماه سال 1390 15:03
با خنده هایت از مرز کودکیمان گذشتم...... که صرف می شدند در پایان همه ی جمله سازی هایم..... جمله هایی که با "تو" تمام می شدند....بی فعل.... و می خندیدی که لکنت دارم.... و هیچ نمی دانستی که من..... سر راه همه ی واژه هایی که بعد از "تو" می آمدند، تابلوی عبور ممنوع می زدم
-
درد
شنبه 20 فروردینماه سال 1390 22:28
خاکستر بر سر خودم........ خاک را بر سر بی کسی هایم می ریزم که همه ی عکاسباشی های این شهر.......... لحظه های غبار گرفته ی تو را................... ...................در من ظاهر می کنند