شوکران

شوکران

حوالی غروب، مرا به یاد خودم بیاور
شوکران

شوکران

حوالی غروب، مرا به یاد خودم بیاور

سنگ شو... کوه باش...

بخواب....

         بخواب آرام..

                 برای زندگی کردن کمی زود است...


بخواب...

     که هنوز شب است...

                 و هنوز تاریک است هوای قد کشیدن...


چشم هایت را بر هم گذار...

                    محکم.... بی روزنه....

                که دنیا...بی نورِ چشمانت..وارونه نخواهد شد...


بچرخ..بچرخ...

             گیج ومبهوت...

      تا خدا... روی موج سرگیجه هایت...

                                              سرسره بازی کند..

نگهدار....

   ثانیه ها را....

                        گذشتن.... درد دارد.... درد....



نظرات 7 + ارسال نظر
فرداد شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:50 ق.ظ http://ghabe7.blogsky.com

این روزا برای زندگیکردن انگار همیشه زود است...
می ترسم بخوابم و خواب ببینم...
تنها چرخیدن میماند....
...
سلام رابی عزیز
میشه از حرفم فهمید که چقدر لذت بردم....

بچرخ .. خوبیش اینه که حداقل خدا داره لذت می بره...
همیشه لطف داری..ممنون.

یاسین شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:21 ق.ظ http://www.sooryas.blogsky.com

مثل همیشه عالی!!

مرسی.. قربانت..

مهرداد یکشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:19 ب.ظ http://www.kahkashan51.blogsky.com

سلام دوست من
کلام نافذی دارید و چون به رشته ی تحریر در میاورید
موءثر وماندگار، آفرین.
با اجازه لینکتون میکنم .

ممنونم، خوشحال میشم، لطف دارید

مذاب ها دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:47 ق.ظ http://mozabha.blogsky.com

نگهدار....

ثانیه ها را....

گذشتن.... درد دارد....

گذشتن درد دارد
اگر او نباشد...
و چه درد ناک تر که من بخاطر او گذشتم از لحظه ها...
و او بخاطر من نگذشت از خاطره ها...
من در کجای ثانیه ها گم شدم ؟

سلام رابی عزیز...
از این پس دلنوشته های زیبایت را بیشتر خواهم خواند، این خط و این نشان...

گذشتن درد دارد اگر... او باشد و بخواهی بگذری...
آنوقت در همه ی لحظه های بعد از این...راه گم خواهی کرد...

مرسی از لطفت.. خیلی خوشحال می شم..
من هم خواهم خواند.. خواهی دید

احسان دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:58 ق.ظ

مست و مستانه روم بخواب
بخواب که شدمی پی نقاشی های نکشیده بدیوار
پنجره باز برای همه چیز
هوای بیرون
هوای کباب وشراب وتریاک
هوای خوب عاشقی است
نمور بارون
آسمان تمیز
هوا تازه
بوی بهارنارنج

و شاید بوی لطافت بی دریغِ "بودن"..
که می کاهد اندکی از بارِ لحظه ها..
تا بگذرند... و امانِ گریزت ندهند...

مذاب ها سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:59 ق.ظ http://mozabha.blogsky.com

دلم میخواهد
بشکفم در باوری که همه بهار من باشد....
دلم میخواهد در آنسوی مرزهای دلی باشم که از عشق خداست....
دلم میخواهد تعبیر خواب شیرینی باشم که در صبحی دل انگیز بر لب خسته ایی گل کرد....
من چقدر دلم میخواهد مثل شقایق باشم در دشت پرپر دل تو....

سلام رابی عزیز....
آمدم تا بدانین آن خط و آن نشان را بیهوده نگفتم، تا بدانی باز هم خواندمت ، تا بدانی باز هم شکفتم از برکت واژه هایت.

دل من می خواهد هر لحظه در آرزوی تو باشد..
کوبنده بر دری که شاید به روی چشمانت گشوده شود..
می دانم..
خوب می دانم...
خیالم، از جنس شیشه است...
می ترسم...
هنوز می ترسم...
که مبادا هزار پاره شود دیوار خانه ات در رویای من...

سلام
بازم سلام
نمی دونم با چه لغتی خوشحالیمو نشون بدم
فقط می تونم بگم ممنونم، بگم منم می خونم و هر روز منتظر پست جدیدتم

نقش مهر سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:33 ب.ظ http://www.naghshemehr.blogfa.com

سلام. من دوست دوست شما مریم هستم. دو ماه پیش وبتون رو دیدم. خوندمتون. از خوندن بعضی از پست ها وا قعا لذت بردم..تبریک میگم بخاطر قلم خوب و زیباتون..

"گذشتن درد دارد اگر... او باشد و بخواهی بگذری..."

درد دارد... درد..

بی اجازه لینکتون کردم.

موفق باشی.

متشکرم مریم جان، خوشحالم کردی، من هم لینک می کنم و می خونمت.. شاد باشی..
فقط یادآوری می کنم که بلاگفایی هستی و اگه نشد کامنت بذارم دلیل بر نبودنم نیست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد