شوکران

شوکران

حوالی غروب، مرا به یاد خودم بیاور
شوکران

شوکران

حوالی غروب، مرا به یاد خودم بیاور

خدایی که تو را از درون می‌خورد

می‌لرزم این روزها


 از همه‌ی آن چیزی که دیگر نیست

از شباهت بی‌اندازه‌ی تو به خودت

از روزانه‌های من و تو که چه بی‌رحمانه شکل هم‌اند


می‌نشینم کنار باغچه 

و دانه دانه واژه‌هایم را سر می‌بُرم

شاید که خون به مغز

رویاهای به گِل نشسته‌ام برسد


نه...

شاید همه‌ی این‌ها هم نه...

شاید همه‌ی ترس من از عزمی‌ست 

که زیر پای بودنت را خالی می‌کند......



نظرات 1 + ارسال نظر
هومن یکشنبه 10 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 02:56 ق.ظ http://thick-fog.blogsky.com/

خوب بود

خیلی ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد