تا کجاش رو نمی دونم، اما از یه ظهر تو یه تابستون تبدار، من...رابی..شروع شدم
تو تموم روزهای سال، یه روز مونده به چشم باز کردنم، حس عجیب و غریبی دارم. انگار هوا واسه نفس کشیدن کم میارم، انگار تو یه محفظه ی الاستیک گیر می کنم و هوای توش خالی شده، دقیقا می تونم حس کنم پاهام جمع شده، خودمو بغل کردم، سرم میون دستامه. می خوام چشمامو باز کنم می ترسم..
واقعا دلم می خواد فقط و فقط یه لحظه، یه لحظه ی طولانی، اون جنینی باشم که یک روز مونده دنیا رو با بدنش، با حواسش، تعریف کنه. جنین باشم اما بتونم خاطرات اون لحظه رو به خاطر بیارم. حسّ گرم تو بدن مادر آروم گرفتن. آخرین وداع با همه ی سلول های بدن اون کسی که ازش به وجود اومدم.
شاید به نظر عجیب بیاد اما می خوام تجربه کنم کش و قوس های بدنم رو، چرخیدن، ضربه زدن هام به مادرم، که : آهای!!! کسی اونجا هست؟ کسی اون بیرون منتظر من هست؟ اصلا امنه؟
اولین لحظه ای که هوا میاد تو ریه هام، وقتی گریه می کنم، وقتی به دنبال بوی آشنا، از حواس پنج و شش گانه استفاده می کنم، می خوام همه ی اینارو تو حافظه م واسه همیشه داشته باشم.
نزدیک ظهره.. هوا خیلی گرمه.. این تو خیلی خفه ست!! دیگه بیشتر از این جا واسه من نیست.. می خوام بیام بیرون و ببینمت... می خوام دستاتو حس کنم..گرماشونو.. گرمه.. خیلی گرم...
پی نوشت: هر سال روز تولدم رابی میشم.. خود خودِ رابی.. می دونم این پست با همه ی پستای قبلی فرق داره، اما حسش هم خیلی متفاوته دیگه!!!
اول اومدنت سخت تا خو بگیری اما کم کم عادت می کنی.../
تبریک.../
مشکل اینجاست که به نبودنش بعد از 8 سال هنوز خو نکردم...
مرسی حسام...
امدنمان همیشه از سر جبر است
از شکم مادر به دنیا و از دنیا به ماورا دنیا
همیشه چون توپی به ورای آن پرتاب می شویم
سلام رابی عزیز
تولدت مبارک و فرخنده باد، امید که سالهای زیادی با افتخار و موفقیت و شادکامی زندگی کنی،
ممنونم سپهرجان، امیدوارم همیشه شاد باشی
سلام دوست عزیز
درست راه سختی رو تا به دنیا اومدن همه طی میکنیم اما سفری جالب وشگفت انگیزه توی اون فضا هم توی هواییم وهم توی دریایی از محبت با این تفاوت که غریقی هستیم که خفگی نداره چون خدا ما رو به امانتدار ترین ومهربونترین عنصر خلقت سپرده ، اونجا گوشمون دایم به شنیدن بهترین سمفونی روزگار که همانا صدای قلب مادره ،مشغوله احساس اینهمه زیبایی شاید در دنیا زیاد حادث نشه بعد از 9 ماه با هزار دلتنگی بدنیا میاییم یادش بخیر .
تولدت مبارک.
مرسی مهرداد جان
شاید اگه اون حسّ اون 9 ماه تو خاطرمون می موند، الآن هیچ لذّتی راضیمون نمی کرد
مبارک باشه ؛ تو رو خدا ..
همیشه خوشحال می شم از کامنت هات، حتی کوتاه، مثل نوشته هات
واقعا ممنون
تولدت هم خجسته
البته اگه از اومدنت راضی هستی ..
یکی از تبریک های تولدم این بود: بعضیا به دنیا میان که دیگران راحت تر زندگی کنن..
فکر کنم اگه منم راضی نباشم، هستن کسایی...
مرسی از تبریک..:)
مبارک باشه تولدت.
چه راضی باشی، چه نباشی.
بالاخره یکی از اومدنت راضی هست.
مرسی
آره خب، به هرحال یکی راضی هست، وگرنه میشیم جزو پِرتی های آفریده ی خدا
پرتی که نداره خدا.
هرکسی یه دلیلی داره.
حتی اونی که رو اعصاب همه هست!
آره می دونم
اونهم از خودش راضیه، واسه همین خدا پرتی نداره
تبریک هم عیدو و هم تولدتون رو .... همیشه شاد باشین و در پناه حق
مرسی لطف دارین
تا وقتی کودکی متولد می شود یعنی هنوز خدا از بشر ناامید نشده است...(رابیندرانات تاگور)
اینم حرفیه!!! ولی اومدیم و ما شدیم نمونه ی تکمیل نشده واسه ساخته های کامل تر!!! یقه ی کیو بگیریم بهار جان من؟؟؟