شوکران

شوکران

حوالی غروب، مرا به یاد خودم بیاور
شوکران

شوکران

حوالی غروب، مرا به یاد خودم بیاور

...


تنها آنان که مرا نفهمیده اند، خوب می دانند:
 
                          "این درد، از آن بی درمان هاست"

احتضار...

"من" را یادت هست؟؟؟

همان که سرِ هر گُذَرَت...
وعده ی باران می خرید و بی هوا نفس می کشید....

تمام روز با من باش..


آن زمان که گفتی "فردا روز دیگری ست"
باید می دانستم...
تنها همین امروز از آنِ من است...
"دیگری"....فردا جایم را پر خواهد کرد.....

سیزدهم....

درد می کشم تقدیری که تو را...

رقم به رقم از حافظه ی من کسر می کند....

                             بیا از سر بشمریم..................

روز-نامه

دلم آنقدر برای گرگم به هوا تنگ شده که گاهی...

به هوای همان کودکی ها...

پرتش می کنم بالا(دلم را) و در می روم....

اما....

نیست کسی که در آغوش بگیردش و به طرفم نشانه اش رود....

دلم...

زمین می خورد... زمین می خورد... له می شود... و من هنوز دارم در می روم... 

می روم و دلم هنوز.... له شده... روی زمین خاک می خورد....


                                       این است حال این روزهای من....