شوکران

حوالی غروب، مرا به یاد خودم بیاور

شوکران

حوالی غروب، مرا به یاد خودم بیاور

برای یک خاطره...

میخونی منو هنوز؟

رفته ای و من.... پای آمدن ندارم

‏چه آسان بود

‏تورا پیدا کردن

‏اگر میخواستم..

‏از اثر انگشتی که لای موهایم بجا مانده

‏آخ که اگر میخواستم...

اسباب کشی

"یونو" رو ورداشتم آوردم اینجا، تو همین همسایگی

سه از هفت از هشتاد و هفت

زندگی جایی بود

 میان صدای قدم های تو و سربرگرداندن من

که در تاریک و روشن کلیدهای نزده ی راهروی هفت و چهل

 گم شد و ماندیم معلق....

تو در خاطرات من

من میان همه ی این اعدادی که با هیچ حسابی

حاصلشان "تو" نمیشود.

با چشم های بسته

عادت می کنیم

به خیال خام شش و سی دقیقه ی صبح یکشنبه

که شاید

شمعدانی صورتی جوانه زده باشد