دلم آنقدر برای گرگم به هوا تنگ شده که گاهی...
به هوای همان کودکی ها...
پرتش می کنم بالا(دلم را) و در می روم....
اما....
نیست کسی که در آغوش بگیردش و به طرفم نشانه اش رود....
دلم...
زمین می خورد... زمین می خورد... له می شود... و من هنوز دارم در می روم...
می روم و دلم هنوز.... له شده... روی زمین خاک می خورد....
سلام...
حالا بین خودمون بمونه...اون بازی اسمش استپ هوایی بود.
مرسی از یادآوری.. راستش هیچ وقت یادم نموند که اسمش چی بود..
یعنی روح و روان آدم رو تازه می کنی با این نوشته هات
ببین کی اینجاست... دوست کمیاب ما.... کجایی؟
مرسی یاسین جان
حقیقتش یه دو سه هفته ای بود درگیر درس و امتحان بودم. وقت نداشتم سر بزنم اگه نه که لذت دست نوشته های شما رو به این راحتیا که نمیشه از دست داد
تو همیشه به من لطف داری
ایّام به کام