به پاهای خسته اش می نگریست...
و به راه رفته...
چگونه این همه راه را با این کوله بار سنگین پیموده بود؟
خودش هم نمی دانست..
جاده بی رحمانه به پاهای تاول زده اش فخر می فروخت
امّا...
طنینی پی در پی در ذهنش میخواند:
"افق پیش روست، بکوش تا به خورشید برسی"
و او می رفت و می رفت
هر لحظه راهی دیگر
و هر ثانیه کوره راهی دیگر
پیش رویش نمایان می شد.
و طنین سکوت می کرد
و او سخت ترین راه ها را در می نوردید.
صخره ها، رودها، سنگ ها و جنگل ها،
همه پیش پایش، انگار شن بودند و نرم...
انگار زمین ، زیر پایش حل میشد و فرو می رفت.
سال ها گذشت.............
پیر هم چنان میرفت و طنین هم چنان زمزمه می کرد.
پیر به مرکز جهان رسید.
طنین گفت:
آرام همسفر،
آرام،
برگ های زندگی را یک به یک ورق زدی،
و اینک برگ آخر است..........
هر چه خواستی، می توانی در آن ترسیم کنی...
سیمای زندگیت را...
سیمای خودت را...
سیمای خورشیدت را...
پیر، لحظه ای کوله بارش را بر زمین نهاد.
کوله باری که در آغاز عشق بود و سنگین،
و اینک.........
بارَش،
همه معرفت بود و چه ناباورانه بی وزن!
لحظه ای به جاده ای که پیموده بود، نگریست.
پاهایش دیگر جانی نداشتند.
برگ آخر دفتر بود
و پیر....
جاده ای دیگر ترسیم کرد
جاده ای رو به افق.....
کم کم دارم به این نتیجه میرسم که ای کاش اینقدر در درک شعر و ادبیات بیشعور نبودم!
نظر جالبی بود واقعا!!!
برو برو برو.../
دارم میرم.. تو هم برو... داره دیر میشه...
ایدۀ خیلی خوبی داشت ، آفرین
شرمنده می شویم.. بسیار...
مرتیکه بیکار.....مرض داشتی...خوب نمی رفتی اینهمه راهو...که چی بشه حالا...معروف بشی؟ ها ؟
سر پیری و معرکه گیری؟
ای بابا... به پیرمرد بدبخت چی کار داری؟
یکی مثل اون دنبال یه صدا می ره و عارف می شه... یکی مثل ما میره دنبال چرخ دنده و میشه مهندس بیکار... خداییش کدومش بهتره تو این اوضاع؟؟؟؟
این کار خودت بود؟
آره.. از سری داستان نویسی های قدیمم...
ممنون که هستی ، تصدقت
هیجکاری نمی تونم بکنم جز اینکه از خوندن این همه احساس و خلاقیت لذت ببرم پس اگه کامنت نمی ذارم بدون که چیزی برای گفتن ندارم استـــــــــاد×!
اختیار داری.. منتظر نظراتت هستم..
نیستی بچه.../
ممنون که به یادم بودی، اما نمی خوام به زور از خودم چیزی در بیارم... باید بیاد...
نمی خوای چیزی بنویسی ؟
مرسی.. مینویسم.. منتظرم که بیاد و بنویسمش.. همین روزا مینویسم...
میتونی بری شابدوالعظیم ماشین دودی سوار بشی
قد بکشی.خال بکوبی.جاهل پامناربشی
حیفه ادم این همه چیزای قشنگو نبینه
الا کلنگ سوار نشه
شهر فرنگو نبینه....
ای علی
ای علی دیوونه....