شوکران

شوکران

حوالی غروب، مرا به یاد خودم بیاور
شوکران

شوکران

حوالی غروب، مرا به یاد خودم بیاور

بیداری ممتد....

وقتی یاد لبخندت

.................همه ی بهانه ی زندگی من است

چه اهمیتی دارد

که تو چشمانت را به روی چه کسی باز می کنی

...............................یا کدام غریبه مرا در آغوش می فشرد


وقتی اینجا

..............درست روی همین بالش

...............خیالت ورق می خورد 

.................................و من دردم می آید


من

که همه ی شکنجه های با تو بودن را

..............................به جان خریده ام

...................دردم می آید و دور می شوم


و تو همچنان

......ورق می خوری

در بادی که

..........از پشت پنجره ی بسته

                               تماشایت می کند

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد