شوکران

شوکران

حوالی غروب، مرا به یاد خودم بیاور
شوکران

شوکران

حوالی غروب، مرا به یاد خودم بیاور

خاطره

راستی یادت هست؟

زندگی چه مزه ای داشت............؟

آن وقت ها که تمامی شب های نگرانم، تو بودی.


پیش تر که خاموشت می شدم،

هوایت طعم خرمالو می داد.

اما نمی دانم....

ناگهان من چه شدم؟


چشم هایت را که برابرم می گشایی،

این همه امواج هراسان به کجا می گریزند؟

حالا که من...

رویا شدم و

.....................دستانت خاطره.


هوایت تمام شد....

طعم خرمالو را با نسیم چشمانت معامله کردم

                                  .............................تا آسوده بخوابی.

نظرات 3 + ارسال نظر
ع-ر سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:42 ق.ظ http://www.shabgardemobtala.blogfa.com

نمی توانم با شما به یک درک مشترک برسم بهتر بگویم شعرتان را پسندیدهام اما در تفسیر آن مانده ام
به هرحال شعرتان جالب و جذاب است به سایت شعر نو سر زدید؟

شاید بهتره بدون توجه به حس نویسنده تفسیرش کنین..
ممنونم و به این سایت هم سر می رنم...

[ بدون نام ] سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:03 ب.ظ

این شعرت رو خیلی دوست دارم

لطف داری فرزان جون

مثل هیچکس سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:53 ب.ظ http://paaeez.b logsky.com

خرمالو هم طعم عاشقی میدهد..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد