-
برای یک خاطره...
دوشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1400 19:55
میخونی منو هنوز؟
-
رفته ای و من.... پای آمدن ندارم
یکشنبه 28 خردادماه سال 1396 00:22
چه آسان بود تورا پیدا کردن اگر میخواستم.. از اثر انگشتی که لای موهایم بجا مانده آخ که اگر میخواستم...
-
اسباب کشی
یکشنبه 28 آذرماه سال 1395 10:12
"یونو" رو ورداشتم آوردم اینجا، تو همین همسایگی
-
سه از هفت از هشتاد و هفت
یکشنبه 23 آبانماه سال 1395 13:47
زندگی جایی بود میان صدای قدم های تو و سربرگرداندن من که در تاریک و روشن کلیدهای نزده ی راهروی هفت و چهل گم شد و ماندیم معلق.... تو در خاطرات من من میان همه ی این اعدادی که با هیچ حسابی حاصلشان "تو" نمیشود.
-
با چشم های بسته
شنبه 22 آبانماه سال 1395 21:33
عادت می کنیم به خیال خام شش و سی دقیقه ی صبح یکشنبه که شاید شمعدانی صورتی جوانه زده باشد
-
مهرها میگذرند...
چهارشنبه 28 مهرماه سال 1395 12:51
مهر می آید مهر می آید و من باز هم همان دانش آموز سالهای پیشم این بار هم همه ی خزان را سبز می کشم از خش خش برگ ها جوانه میسازم و آفتاب... و آفتاب... دست هایش را خواهم گرفت و دور زمین، به دنبال تو خواهم گرداند و باز هم باز هم رد خواهم شد..... و تنها آموزگار هیچ گاه نخواهد دانست که شهریور هم قدم هایش را با خیال چشم های...
-
چشمهایش..
پنجشنبه 31 تیرماه سال 1395 13:43
نخریدند... تمام شد ... قصه های شهرزاد را می گفتم خندید که : این همه آدم بی خواب بالاخره یکی شان پیدا می شود که شهرزاد بخواند .. که شهرزاد بخواهد ... خندیدم که : قصه است و خوانده شدنش .. شهرزاد هم از اولش این همه قصه نداشت جان می گرفت هر شب صدایش به آن همه شنیده شدن باز هم خندید و شیرین خندید که مهربانم .. قصه اگر قصه...
-
خدایی که تو را از درون میخورد
دوشنبه 31 فروردینماه سال 1394 21:32
میلرزم این روزها از همهی آن چیزی که دیگر نیست از شباهت بیاندازهی تو به خودت از روزانههای من و تو که چه بیرحمانه شکل هماند مینشینم کنار باغچه و دانه دانه واژههایم را سر میبُرم شاید که خون به مغز رویاهای به گِل نشستهام برسد نه... شاید همهی اینها هم نه... شاید همهی ترس من از عزمیست که زیر پای بودنت را خالی...
-
"تو" هیچ گاه به "من" نرسیده بودی
جمعه 14 آذرماه سال 1393 10:37
من از تسلسل واژه هایی که قدم های تو، فاصله ی میانشان را اندازه نبود.... من از انبساط الفبایمان هراسانم.... من از این گام های بریده بریده، که آرزوهایمان را.. از "من" تا مرز "تو" سلاخی می کنند، شکست خورده ام شکست خورده ام و و در انتظارت.. به سالها آنطرف تر، جایی میان جاده های دور از آفتاب، دویده...
-
تا فصل آخر ما، هنوز گام های بیشماری باقیست...
سهشنبه 11 آذرماه سال 1393 09:44
اینجا پاییز هم دیگر.. لحظه های مرا از هم می درد و تک تک این برگ هایی که صدای خش خش شان نمی آید، ریز ریز به من و تو می خندند که این ها را... بین قدم هاشان، یک فصل می شود جا کرد....... برگ های زرد و فرتوت... ورّاجی شان تمامی ندارد... تو بگو آن ته ته دلت، چند قدم از زمستان باقیست؟ به جان چشم هایت... که اگر باشد... همه ی...
-
تو هم یک سرِ این ریسه ها را نگه دار...
یکشنبه 11 آبانماه سال 1393 12:48
در این سیاهی آشفته بگذار قهقهه هایمان را آویزان کنم... که مدتهاست در کوچه پس کوچه های این شهر زنگ خاموشی زده اند..
-
خاطرم هست که خاطرت باشد...
جمعه 9 آبانماه سال 1393 22:45
کنار من که می گذارمت انگار کن دست هایم هم فراموشی گرفته اند و هیچ کس حتی خاطرش نیست ............انحنای گردنت جای چنبره زدن دل من است..... هیچ کس حتی نمی داند .....در کدامین هزارتو .........بی هیچ نشانه ای طنین خنده هایت، از یاد من گذشتند... یا که بی تو، چه کسی این پونه ها را دوباره خواهد چید؟ تو که سالهاست...
-
بیا، تا این زمستان به سر نیامد...
چهارشنبه 30 مهرماه سال 1393 09:45
بیا برایت کمی قصه ببافم از همان ها که می دانی، محکومی به شنیدنشان... از همان ها که مادربزرگ، باید کلافش را این بار دور گوش هایت اندازه کند... حرف را مگر می شود زد؟ حرف باید دو میل بافتنی داشته باشد و تو آنقدر عمیق،نگاهم کنی که من به همه ی زیر و بم زندگیت بافته شوم... خدا را چه دیدی شاید قصه ای هم از تویش درآمد چیزی...
-
بیداری ممتد....
یکشنبه 13 مهرماه سال 1393 23:51
وقتی یاد لبخندت .................همه ی بهانه ی زندگی من است چه اهمیتی دارد که تو چشمانت را به روی چه کسی باز می کنی ...............................یا کدام غریبه مرا در آغوش می فشرد وقتی اینجا ..............درست روی همین بالش ...............خیالت ورق می خورد .................................و من دردم می آید من که همه ی...
-
برای روزی که شاید.... خداحافظ
سهشنبه 4 شهریورماه سال 1393 09:45
همه چیز ساده است... مثل یک استکان چای قند پهلو... که به شهرزاد خاطراتت تعارف می کنی... ساده مثل اینکه.. می توانی بروی و یادت بماند... خواب هایت را هر کجای دنیا هم که ببینی.. فقط مادربزرگ های اینجا از پس تعبیرش بر می آیند همان هایی که... آنقدر پاهاشان از قدم هایشان جا ماند... که رد آرزوهایشان روی همه ی پله های بالا...
-
بخواب آرام... دل دیوانه.....
جمعه 31 مردادماه سال 1393 18:32
تقدیر یعنی... حواست برود پی تیک تاک ساعت قدیمی... روی تنها دیوار مانده از خاطره هایت... پلک هایت تاب نیاورند و ببندیشان... خواب دندان ببینی و نمانده باشد دیگر کسی.... که پیشمرگ تعبیر رویایت باشد.... و تو.... با تمام وجود.... بیدار نشوی........... ...............
-
همه ی ما خائنیم...
سهشنبه 31 تیرماه سال 1393 15:11
روزها از پی هم می گذرند....... ما.. در پی چه... میگذریم از هم؟!
-
این خط، نقطه ندارد
چهارشنبه 25 تیرماه سال 1393 15:57
من خاطراتم را... به دست پایان تو... نخواهم سپرد....
-
پشت این دیوار...
یکشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1393 12:14
خودت باشی یا نه... زندگی ضربآهنگ پاهاییست که با خیالم هم قدم میشوند...
-
آهای... من.......
پنجشنبه 21 فروردینماه سال 1393 14:24
خیره که می شوی.. بغض بی گدارم می کند... بگو آخر... انتهای کدامین لبخندت را..آسمان به کمین نشسته بود؟ تو که تنها، چشمهای مرا از آینه به ارث برده ای... تمام درها را ببند.... دیروقت است... بیا خواب باران ببینیم................................................
-
صدا هم نمی ماند...
چهارشنبه 20 فروردینماه سال 1393 00:14
و تنها منم که در این میان می شکنم... می شکنم و هزارها تکه می شوم... دل بسپار... تکه هایم بر زمین.. نمی افتند.. همه ی جاذبه ی این زمین، مرا از خود می راند... می شنوی؟ صدای نفس هایشان را؟ صدای دست هایشان را؟ یکی یکی.... چندتا چندتا... فوتم می کنند... قاصدک باران می شود...
-
سرابِ بی سر، بی آّب...
یکشنبه 18 اسفندماه سال 1392 23:31
به خیالت چیزی نیست.. دود است و تنهایی و یک ...، دل که نه، ریهی سیر از غباری که دستت را فرو میبری تویش.. و دست تکان میدهی به هوای کسی که آن سوتر.. شاید پشت همهی این اتمهای نیکو، تن تو را نظاره میکند... عریان خاطرههایت نشو... آن طرف همه زره پوشیده، به کمین رویاهایت نشستهاند... پ.ن: پینوشت دارد؟؟ ندارد؟؟؟ ....؟...
-
تمام آنچه خدا در من دیده است....
شنبه 17 اسفندماه سال 1392 18:55
کنار همهی آن عاشقانههایی که درب رویاهایم را کوبیدند و من از خواب پریدم.. . نزدیک پیچ و خم گلخانهی دلم.. که همهی موهایم را نبافته چیدم.......... روی پلههایی که هر روز... تاتی تاتی را زیر قدمهایم زمزمه میکنند تا یادم نرود که خوابهای بیتعبیر، آرزو میشوند و آرزو، دختر اقدس خانوم، تازگیها مادر...... من پشت همهی...
-
تردید
یکشنبه 11 اسفندماه سال 1392 00:17
همهی بندگیهای من ته راهِ باریکِ حیاط پشتی خلاصه شد..... آنجا که تو را.... در آغوش خدایم، عریان دیدم........... تو رفتی و خدا هم..................................
-
ماتم کده...
پنجشنبه 5 مردادماه سال 1391 12:16
از سر تا انتهای این خانه ی بی مقدمه،از هرجایش که بگذری.. خوشی درست می خورد وسط دلت... می کوبد به در و پیکر بن بست تو..آن ته متلاشی می افتد گوشه ای... آن وقت است که دیگر، همه ی قهقهه هایت بوی کافور می دهد....
-
این شب است تعبیر من...
دوشنبه 2 مردادماه سال 1391 15:57
با شب.. این مقدّس حرام زاده.. این یادگار از بدعتِ تو با سپیده.. شِکوِه می گویم تا نپندارد که تنها، این منم مانده بر جای از عبور خاطرات تو با ماه.. آن روشن دل شاهِدت.. خوار گشته، پلک ها بر هم آرمیده... می نشینم پای صد دیوارِ خِشتی قصّه خوانم چون اذانِ نو' زَده در شرقِ شب بی تأمّل، بی درنگ شهرزادم من.. زاده ی شهرِ دلِ...
-
خون سرخ آدم
دوشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1391 18:47
می بندم چشمهایم را، به احترام همه ی آنهایی که درد را می فهمند.. بگذار در این سقوط به زمین بخورم.. حتی اگر خوردن خاک مکروه است و لابد زمینش حرام.. بگذار حرام شوم.. شاید دست "آدم" به من برسد..
-
در جست و جوی خدا
دوشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1391 18:49
سهم من از آرزوهای تمام نشدنی دنیا.. به زمانی برای چشم روی هم گذاشتن و کمی از دیار دیگران به کلبه ی کوچک خود سفر کردن ختم می شود.. اینکه کنج دیواری که همه سر بر روی آن می گذارند و دخیل می بندند، که بیشتر به دیوار ندبه در اورشلیم زمانه می ماند تا دیوار بلند آرزو، بنشینی و هیچ دعایی نکنی.. آنقدر آرامِ آرامِ آرام باشی که...
-
دیگر سو...
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1391 00:08
از میان تمام یادهایی که سعی در گم کردنم دارند.. بیرون می دوم.... آنقدر که پاهایم جا می مانند... باز هم می دوم.... بدون جای پایی که مرا نشانی دهد.... بدون روزنه ای از پیدا شدن.... و من هنوز هم می دوم........ پی نوشت:مدت هاست دست به قلم نبرده ام... برای من، از آخرین پست، انگار زمان خیلی زیادی گذشته است.....
-
...
شنبه 30 مهرماه سال 1390 00:21
تنها آنان که مرا نفهمیده اند، خوب می دانند: "این درد، از آن بی درمان هاست"