شوکران

شوکران

حوالی غروب، مرا به یاد خودم بیاور
شوکران

شوکران

حوالی غروب، مرا به یاد خودم بیاور

مهرها میگذرند...

مهر می آید

مهر می آید و من

باز هم همان دانش آموز سالهای پیشم

این بار هم

همه ی خزان را سبز می کشم

از خش خش برگ ها جوانه میسازم

و آفتاب...

و آفتاب...

دست هایش را خواهم گرفت 

و دور زمین، به دنبال تو خواهم گرداند

و باز هم

باز هم رد خواهم شد.....

و تنها آموزگار

هیچ گاه نخواهد دانست

که شهریور هم

قدم هایش را

با خیال چشم های تو برداشته است 

چه رسد به من 

که همه ی جغرافیایم را

پشت پلک های تو خلاصه کرده ام

هزاران سال بعد از این هم بگذرد

تو باردیگر این روزها

چشم هایت را که باز می کنی 

تمام فصل ها پشتشان به خواب می روند

و بهار من

همان خزانی خواهد بود

که آمدن تو را وعده می دهد

نظرات 1 + ارسال نظر
کافه سایه (کامیاب) جمعه 7 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 11:20 ق.ظ http://cafe-shadow.blogsky.com

قصه من و تو قصه گرگم به هوا بود

کوچه تاریک بود، آقا گرگه پیدا نبود...
------------------------------------------
ممنون بابت متن زیبات رابی جان. ممنون که به کافه سایه اومدی.

گرگه رو که یادته؟ به باد دادیم با کلی نخ و روبان و آرزو به پاش

شاد گشتیم از قدمتان.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد