شوکران

شوکران

حوالی غروب، مرا به یاد خودم بیاور
شوکران

شوکران

حوالی غروب، مرا به یاد خودم بیاور

خاطرم هست که خاطرت باشد...

کنار من که می گذارمت

انگار کن دست هایم هم فراموشی گرفته اند


و هیچ کس 

حتی خاطرش نیست

............انحنای گردنت

جای چنبره زدن دل من است.....


هیچ کس

حتی نمی داند

.....در کدامین هزارتو

.........بی هیچ نشانه ای

طنین خنده هایت، از یاد من گذشتند...


یا که بی تو، چه کسی

این پونه ها را دوباره خواهد چید؟


تو که سالهاست

...............نگاهت را

از عکس های دونفره مان دریغ کرده ای....

نظرات 1 + ارسال نظر
ادم برفی شنبه 10 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 06:31 ب.ظ

جهان همیشه به مرگ محکوم است مهم نیست تو در چه اتفاقی لکنت گرفته ای

زمانا که برسد با او بریده بریده حرف خواهی زد

واژه های سکته دار.. قلب های از نفس افتاده..
بس که وراجی می کند وقت رفتن..
یک پای این جهان همیشه می لنگد...


مرسی هومن جان که همیشه اینقدر خوب می فهمی..
دلگرم می کنی آدمو به دوستت بودن..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد