شوکران

شوکران

حوالی غروب، مرا به یاد خودم بیاور
شوکران

شوکران

حوالی غروب، مرا به یاد خودم بیاور

انعکاس

آجر روی آجر می شوم جای همه ی روزهای تقویم خشتیِ زندگیم...
چهار دیوار خودم را، از "من" خالی می کنم... 

بگذار تنهاییم، هرچه می خواهد فریاد شود... "من" دیگر...نیستم 

 

 

پی نوشت: خواستم برای دوستان بلاگفایی کامنت بذارم، اما متاسفانه نمیشه!! شرمنده..

سکه

گره می خورم به شانس و اقبالم تا خودم بسازمش... 

شیر می شوم به درندگیِ همه ی بقا یافتگان عصر انسان... 

خط می خورم از تمام درخت های کنده کاری شده به نام عشق... 

می چرخم.. می چرخم... 

در میان سرگیجه ای به نام "زندگی"، با همه ی وجودم، کات می شوم

دوازدهم...

همه ی سقف آلونک «من» را آفتاب شو... 

تا حس کنم هنوز هستم حتی در سایه...

"برچسب"

مرسی از دوستای خوبم...

باید بگم تا اول خرداد اینجا نمی نویسم...

بعد از اردیبهشت خوشحال می شم بازم سر بزنین..

متشکرم...