شوکران

شوکران

حوالی غروب، مرا به یاد خودم بیاور
شوکران

شوکران

حوالی غروب، مرا به یاد خودم بیاور

مهرها میگذرند...

مهر می آید

مهر می آید و من

باز هم همان دانش آموز سالهای پیشم

این بار هم

همه ی خزان را سبز می کشم

از خش خش برگ ها جوانه میسازم

و آفتاب...

و آفتاب...

دست هایش را خواهم گرفت 

و دور زمین، به دنبال تو خواهم گرداند

و باز هم

باز هم رد خواهم شد.....

و تنها آموزگار

هیچ گاه نخواهد دانست

که شهریور هم

قدم هایش را

با خیال چشم های تو برداشته است 

چه رسد به من 

که همه ی جغرافیایم را

پشت پلک های تو خلاصه کرده ام

هزاران سال بعد از این هم بگذرد

تو باردیگر این روزها

چشم هایت را که باز می کنی 

تمام فصل ها پشتشان به خواب می روند

و بهار من

همان خزانی خواهد بود

که آمدن تو را وعده می دهد