شوکران

شوکران

حوالی غروب، مرا به یاد خودم بیاور
شوکران

شوکران

حوالی غروب، مرا به یاد خودم بیاور

تو..

با خنده هایت از مرز کودکیمان گذشتم......

که صرف می شدند در پایان همه ی جمله سازی هایم.....


جمله هایی که با "تو" تمام می شدند....بی فعل.... و می خندیدی که لکنت دارم....


و هیچ نمی دانستی که من.....

سر راه همه ی واژه هایی که بعد از "تو" می آمدند، تابلوی عبور ممنوع می زدم

نظرات 6 + ارسال نظر
حسام یکشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 07:29 ب.ظ http://www.notefalse1.blogfa.com

تو یه وقتایی میشه من، من تو من میره و میشه ما.../
فدایی داری بچه.../

یه وقتایی هم... میره... میره... سوم شخص میشه توی خاطره های گم شده...
مرسی سامورایی..

آرشه دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 03:54 ب.ظ http://fiddlestick.ir/

جمله آخری رو دوست‌تر داشتم ..
تصدقت

مرسی که دوستش داشتی

رسول ادهمی دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:57 ب.ظ http://adhamiart.blogfa.com

مرسی

آرشه سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:33 ق.ظ http://fiddlestick.ir/

تصدقت ..

بهروز(مخاطب خاموش) سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:37 ق.ظ http://sukamario.blogfa.com

شعرات جالبن...البته از نظر من....
یه کم از چرخ دنده و بیرینگ بنویس جیگرمون حال بیاد هم رشته ای.

ما که کلا بلبیرینگیم تو چرخ های زندگی... حالا اینجا هم باید بنویسیم؟؟:)
مرسی از نظرت که خیلی هم نظر خوبیه... به نظر من البته..

مسمون سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 03:04 ق.ظ http://maslakh.blogsky.com

چرا که قبل از دیدن ، تابلو را باد با خود می برد
پس باز مقصری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد