درد می کشم تقدیری که تو را...
رقم به رقم از حافظه ی من کسر می کند....
بیا از سر بشمریم..................
دوستای خوبم... یه مدت نیستم...
وقتی اومدم حتما به وبلاگ های زیباتون سر می زنم...
میون دعاهاتون، یاد من هم باشید...
عبادت هاتون قبول...
داستان سختی نداشت.. شخصیت ها کم بودند...
دیالوگ ها فقط ناله هایی که انگار از دوردست ها، می خراشیدند...
تراژدی غمناک مرگ، زندگی را ورق می زد...
راستش می دانم...
از اول هم دروغگوی خوبی نبودم...
نمی دانی چه دوئلی میان انگشتهایم به راه بود...
قطع می کردند یکدیگر را...
تا تو باور کنی..
همه ی مهمانخانه های دنیا هم که پر از آدم باشد...
دل من...بیا و مهمان دلم باش.....
دلم آنقدر برای گرگم به هوا تنگ شده که گاهی...
به هوای همان کودکی ها...
پرتش می کنم بالا(دلم را) و در می روم....
اما....
نیست کسی که در آغوش بگیردش و به طرفم نشانه اش رود....
دلم...
زمین می خورد... زمین می خورد... له می شود... و من هنوز دارم در می روم...
می روم و دلم هنوز.... له شده... روی زمین خاک می خورد....