شوکران

شوکران

حوالی غروب، مرا به یاد خودم بیاور
شوکران

شوکران

حوالی غروب، مرا به یاد خودم بیاور

در جست و جوی خدا

سهم من از آرزوهای تمام نشدنی دنیا.. به زمانی برای چشم روی هم گذاشتن و کمی از دیار دیگران به کلبه ی کوچک خود سفر کردن ختم می شود..

اینکه کنج دیواری که همه سر بر روی آن می گذارند و دخیل می بندند، که بیشتر به دیوار ندبه در اورشلیم زمانه می ماند تا دیوار بلند آرزو، بنشینی و هیچ دعایی نکنی..

آنقدر آرامِ آرامِ آرام باشی که همه سرشان را بر شانه ات گذارند و لذت ببری از تکیه شدن..

که بتوانی واژه ی "دلم می خواهد" را از همه ی چشمها برداری و جایش اطمینان خاطر از اینکه "می دانم می شود" را حکاکی کنی...

حسّی که می گویند وقتی برای اولین بار به کعبه نگاه می کنی، خواهی داشت...

چه حسّ زیبایی دارد "خدا" بودن... اینکه این همه آدم... این همه آدم..این همه.. فقط تو را می جویند و می خواهند به تو تکیه کنند.. 

کاش کسی بود و از چشمهای من تصویر می گرفت.. کاش می دانستم نقش آن آرامش و اطمینان چگونه است.. 

انگار حکایت اینکه همه باید رو به سوی او بروند و حتی نیم نگاهی به پشت سر، طوافت را می شکند و باید از نو به سویش برگردی، در همین است.. انگار خدا در چشمان همه ی زائران نقش می بندد، اما هرکسی باید فقط او را ببیند نه انعکاسش را...

می دانم.. خوب و عمیق و همیشه می دانم.. هیچ حسّی را با آن "سر بر شانه ی خدا نهادن" عوض نخواهم کرد....... یک آرامش وصف نشدنی.....

نظرات 2 + ارسال نظر
بهار سه‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:54 ق.ظ

زیارت قبول خانوم مهندس

نقش مهر یکشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 01:39 ب.ظ http://www.naghshemehr.blogfa.com



سلام رابی جان زیارتت قبول خانوم.


سلامت و آرام باشی..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد