شوکران

شوکران

حوالی غروب، مرا به یاد خودم بیاور
شوکران

شوکران

حوالی غروب، مرا به یاد خودم بیاور

تردید

همه‌ی بندگی‌های من

     ته راهِ باریکِ حیاط پشتی خلاصه شد.....

آنجا که تو را....

          در آغوش خدایم، عریان دیدم...........

  

 تو رفتی و خدا هم..................................



نظرات 1 + ارسال نظر
مثل هیچکس دوشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 12:15 ب.ظ http://paaeez.blogsky.com/

خدا هم خوابید، یک خواب عمبق بلند..
قالبت هم زیباستــ..

آنقدر بلند که دیگر به خوابش هم مرا نمی دید...
خیلی خیلی ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد