و تنها منم که در این میان می شکنم...
می شکنم و هزارها تکه می شوم...
دل بسپار...
تکه هایم بر زمین.. نمی افتند..
همه ی جاذبه ی این زمین، مرا از خود می راند...
می شنوی؟
صدای نفس هایشان را؟
صدای دست هایشان را؟
یکی یکی....
چندتا چندتا...
فوتم می کنند...
قاصدک باران می شود...
خیلی خوب بود، هر سه بخش این نوشته
هم حسش هم هم تشبیه ها..
خیلی متشکر می باشم..
البته خودمم نفهمیدم چرا فاصله گذاشتم، فکرکنم باورم شد خودمم گوش میدادم..^_^