شوکران

شوکران

حوالی غروب، مرا به یاد خودم بیاور
شوکران

شوکران

حوالی غروب، مرا به یاد خودم بیاور

صدا هم نمی ماند...

و تنها منم که در این میان می شکنم...

می شکنم و هزارها تکه می شوم...

       دل بسپار...

    تکه هایم بر زمین.. نمی افتند..


همه ی جاذبه ی این زمین، مرا از خود می راند...

می شنوی؟

 صدای نفس هایشان را؟

    صدای دست هایشان را؟


یکی یکی....

چندتا چندتا...

فوتم می کنند...


       قاصدک باران می شود...

نظرات 1 + ارسال نظر
مثل هیچکس چهارشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 10:45 ب.ظ http://paaeez.blogsky.com/

خیلی خوب بود، هر سه بخش این نوشته
هم حسش هم هم تشبیه ها..

خیلی متشکر می باشم..
البته خودمم نفهمیدم چرا فاصله گذاشتم، فکرکنم باورم شد خودمم گوش میدادم..^_^

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد