شوکران

شوکران

حوالی غروب، مرا به یاد خودم بیاور
شوکران

شوکران

حوالی غروب، مرا به یاد خودم بیاور

کوررنگی..

می خوام فریاد بزنم...

صدام خط خطی می شه تو خودم..

راه راه می شم..

یکی خاکستری، و بازم خاکستری...

استتار می شم تو دنیایی که از توش زدم بیرون و گم شدم..

چشماتو باز کن..

منو تو این همه بیرنگی اطرافم نمی بینی؟

من اینجاااااام..

همینجا که از دستام برات بادبادک ساختم...

همینجا..

میون این همه همهمه که صداش به هیچ جا نمی رسه..

ولی تو..

                با خیال راحت..

                                         چشماتو می بندی و خوابتو یک نفس سر می کشی...

نظرات 5 + ارسال نظر
حسام یکشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:36 ق.ظ http://Www.notefalse.blogfa.com

چشماتو ببند و تا 7 بشمار.../

سرمو می گیرم بالا..
زل می زنم به خورشید.. حالا چشمامو می بندم... همه چی به جای سیاه، قرمز می شه.. رنگ می پاشه تو چشمام..
می خوام تا 7 بشمرم اما، یه دستم بادبادک شده.. من تا 5 بیشتر بلد نیستم...

یاسین یکشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:33 ب.ظ

من جای دوری نیستم...
همینجا زیر پاهایت!!
در حال له شدن!
نمی دانم لذت له کردن بیشتر است
یا درد له شدن...
من گم می شوم در این روزهای سخت...
و هر چه هست آرامش از آن تو باد!!

فرش می شوم زیر پاهایت..
و صدایم را با وزن بودنت صرف می کنم..

حسام سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:34 ب.ظ

تو فقط بشمار.../
بنویش بچه.../

آقای صفر و نیم جمعه 20 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:50 ب.ظ http://10101010100.blogfa.com

فرداد دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:08 ب.ظ http://ghabe7.blogsky.com

وای اگه کسی خودشو به خواب زده باشه...
...
تو این آه و واویلا هیچ صدایی به صدا نمیرسد...
....
به خدا گوش شنوا نیست...اگرهم هست توهمی از شنواییست...
برقرار باشین.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد