شوکران

شوکران

حوالی غروب، مرا به یاد خودم بیاور
شوکران

شوکران

حوالی غروب، مرا به یاد خودم بیاور

دوری..

مدت هاست به جای تو، با دیوار دورت قداندازه می کنم...


هر چه نزدیکتر می شوی انگار به گل می نشیند رویای در چشم تو بودن...


        بلندتر بگو...


                                           داد بزن...


              که مرا می بخشی...


که سر قرار تو با چشمانت، پشت آینه جا ماندم....


                                        زیبا بود و حس غریبی داشت...

نظرات 2 + ارسال نظر
پیمان جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:31 ق.ظ http://peyman59.blogsky.com

سلام
تصادفی با وبلاگ شما آشنا شدم و خوشحالم که هنوز هم میتوان نوشته های زیبا و با ازرش برای خواندن در این محیط مجازی یافت.
اشعار و نوشته هایتان کوتاه اما پر از معناست.
می خواستم بدونم این نوشته های خودتان هست یا برگرفته از سایرین؟!
با آرزوی موفقیت

سلام
متشکرم از نظرتون..
همه ی این نوشته ها از خودمه، مطالب دیگران رو حتما با ذکر اسم نویسنده می ذارم
موفق باشید

یاسین جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:39 ق.ظ http://www.sooryas.blogsky.com

اینکه من هر چه می دوم تو دست نیافتنی تر میشوی برایم تازگی ندارد...
عادت کرده ام...
به اینکه بدوم و بدوم و بدوم و نرسم به تو!

و هر چه بیشتر تقلا می کنم، عمیق تر در مرداب خاطراتت، نیست می شوم..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد