خدا دیگر نااا ندارد... چه رسد به هوای بنده هایش.......
دستش بی اراده می لرزد و موج موج آب است که روی سرمان خالی می کند............
گُر گرفته از حرارت این همه جهنمی که برای خودمان ساخته ایم.........
طفلکی حق دارد..............
مگر نمی دانی راز خدا بودنش و همیشه بودنش..............
شنیدن طنین اسمش از گلوی ماست؟
آنقدر یادش نبوده ایم که سمعک لازم شده، بیا فریادش کنیم...............
مُرده ها که هیچ صدایی را نمی شنوند