شوکران

شوکران

حوالی غروب، مرا به یاد خودم بیاور
شوکران

شوکران

حوالی غروب، مرا به یاد خودم بیاور

روزهای بدون تو

سکوت باغچه، رضایت از رفتنت نبود....

دهانش را گِل گرفته، تا فریادش اسیرت نکند...

نظرات 7 + ارسال نظر
فرداد چهارشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:02 ب.ظ http://ghabe7.blogsky.com

همه باغچه ها فداکارن...
چرا که گل از درونشان می روید...

بهروز(مخاطب خاموش) چهارشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:59 ب.ظ

درگیر چی؟
یه سوال....
من باید تا سه شنبه یه پروژه برنامه نویسی انتقال حرارت تحویل بدم...متاسفانه برنامه نویسی بلد نیستم...می تونی کمکم کنی؟

درگیر یه مقاله.. با کدوم برنامه ست؟

بهروز(مخاطب خاموش) پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:55 ق.ظ

متلب یا سی شارپ

احسان پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:48 ب.ظ

"من رفتنم از تو دور شدن نیست..."

اگر تو دور نمی شوی... شاید لحظه ها کِش می آیند

احسان پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:52 ب.ظ

"ان روزها رفتند
آن روزها هر سایه رازی داشت
آن روزهای خوب رفتند..."

خوب ها رفتند......

بهروز(مخاطب خاموش) دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:01 ب.ظ

بازم دست گلتون درد نکنه....

خواهش می کنم.. کاری نبود

احسان دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:10 ب.ظ

"دریغا مسکین تن من.که پستش کردم به خیالی باطل.."

شاید من... یک خیال باطلم... درِ ذهنم را می بندم، زندانی می شوم....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد