شوکران

شوکران

حوالی غروب، مرا به یاد خودم بیاور
شوکران

شوکران

حوالی غروب، مرا به یاد خودم بیاور

تولدت مبارک...

سالهاست که ساعتت دیگر نمی تپد...


و من همه ی ثانیه ها را برای بودنت دیر بودم...


رسیدم...
              درِ خانه را... مات شدم...


این همه آدم و صدایم...

                                چگونه آرام گرفته ای؟؟



خاطرم هست هنوز
                                  که امروز باز به دنیا آمدی...

                   تولدت مبارک...


پی نوشت: 

برای شهره، مادرم، در یازده اسفند... یادمان تولدش...

نظرات 2 + ارسال نظر
یاسین چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:50 ب.ظ http://www.sooryas.blogsky.com


تولدشون مبارک باشه. خیلی قشنگ بود.

ممنونم... کاش بود و برای بودنش می گفتم...

یاسین چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:39 ب.ظ http://www.sooryas.blogsky.com

پنجره های قلبمان را به یاد آنهایی که نیستند همیشه باز می گذاریم...
پنجره قلبمان که باز باشد، زندگی مان خوب می شود!

خوب را وقتی که بودی برایم تعریف کردی... اما فرصت نشد یادم بدهی وقتی نیستی، چه معنایی دارد....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد