یکی گفت: دل نفروش...
شعر نباف...
آن یکی: خام نشو...
دل در زنجیر ساختن کار تو نیست!
تو که اما هنرم می دانی
در خیالم...
شهره ام، به همه ساز زمان رقصیدن
بافتن را اما..
از تو آموخته ام
حلقه حلقه شعر را
به همه زیر و بم دلم
کوک می زنم!!!
گفته اند بازار خوبی دارد....
دوره، دوره ناکوکی مدام بچه.../
من اما دلم تنگ است بس که کوک هایم را ریز و درهم زده ام...
اما ساز دلم کوک نشد.. رقصیدم... رقصیدم... هیچ ماند...
مردها باید درد بکشند!
تا اگر مرد هم نشدند...
لا اقل کمی سرد شوند!!
این لحظه های نچسب شاید فقط سزاوار سکوت باشند..