زندگی جایی بود
میان صدای قدم های تو و سربرگرداندن من
که در تاریک و روشن کلیدهای نزده ی راهروی هفت و چهل
گم شد و ماندیم معلق....
تو در خاطرات من
من میان همه ی این اعدادی که با هیچ حسابی
حاصلشان "تو" نمیشود.
عادت می کنیم
به خیال خام شش و سی دقیقه ی صبح یکشنبه
که شاید
شمعدانی صورتی جوانه زده باشد