شوکران

حوالی غروب، مرا به یاد خودم بیاور

شوکران

حوالی غروب، مرا به یاد خودم بیاور

نمایش

 داستان سختی نداشت.. شخصیت ها کم بودند...

دیالوگ ها فقط ناله هایی که انگار از دوردست ها، می خراشیدند...

تراژدی غمناک مرگ، زندگی را ورق می زد...


نظرات 5 + ارسال نظر
فرداد سه‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:03 ق.ظ http://ghabe7.blogsky.com

....شخصیت ها نبودن
بقیه اش مطابقت دارد

یه عزرائیل..یه محتضر... ۲تا هستن..

مثل هیچکس سه‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:53 ب.ظ http://paaeez.blogsky.com

ما دیر رسیدیم نقش سیاهی لشکر ها به ما نرسید

ما تراژدی های غمناک را میخریم هرچند با مارک مرگ..
دیالوگهای چرند ولی از آن ماست

تنها دیالوگی که برایمان نوشتند... درد بود....
با مداد مشکی.. سرتاسر سناریو را... درد کشیدند...زندگی اش کردیم...

بهروز(مخاطب خاموش) چهارشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:20 ب.ظ

حیف که موسیقی متن نداشت

تو که کار میکس موسیقی ت خوبه... زحمتش گردن تو...

یاسین پنج‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:26 ق.ظ http://www.sooryas.blogsky.com

و من هنوز پریشانم که لای کدام ورق دستانم جدا شد
از دست های تو....
کاش داستان کمی سخت می شد
شخصیت ها زیاد می شدند
شاید حواسم بیشتر جمع تو بود...

مرسییییییییییی یاسین.. خیل دوستش داشتم.. خیلی...

مهرداد یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:45 ق.ظ http://kahkashan51.blogsky.com

کار گوش ها از پنبه گذشته است !
شمارش معکوس فریاد می زند
پایان راه نزدیک است !.....
ببخشید سلام رو فراموش کردم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد