شوکران

حوالی غروب، مرا به یاد خودم بیاور

شوکران

حوالی غروب، مرا به یاد خودم بیاور

هوا اینجا، هوای سرد دلتنگی ست...

کودکانه است که خواب می بینم هنوز...

نشسته ام روی پله هایی که پایان ندارند.. که حتی نمی دانم به کجا قرار است برسند..


اما دلم می خواهد....

رویاهایم را تا آنجا که می توانم... بغل کنم

مثل کودکی که نخ بادکنک هایش را با فشار توی مشتش نگه می دارد...

مثل دختربچه ای که وقت رد شدن از خیابان..، دست مادرش را سفت می چسبد....

فقط رویاهایم را...


ولی به تو قول می دهم

همه ی خواب های ندیده ام را در هوایت رها کنم...

اجازه دهم نسیم خیالت، تا آنجا که می تواند ببردشان...

هر کجا هم که دیده شوند، فرقی نمی کند...

آنقدر خاطرم به تو تعلق دارد که با دنیای خودم بیگانه ام...


بیگانه یعنی...

من، خودم را... آنطور که می نویسم، نمی خوانم....

بیگانه یعنی...

مدتهاست روبروی آینه نشسته ام...

و هنوز منتظرم دستی از توی آن، "خودم" را از "من" بکشد بیرون و نشانم دهد

پس چه تفاوت می کند خواب هایم را کجا ببینم...


"اتفاق"....یک قدم از سرزمین من آنطرف تر....پشت مرزهای تو افتاده است....


فقط بگذار...

رویاهایم را تا آنجا که می توانم... بغل کنم...

نظرات 6 + ارسال نظر
بهار پنج‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:04 ق.ظ

لطفا از لاک خودت بیرون بیا.واقعیت ها هرگز محو نمی شوند.اگر با واقعیت همراه باشیم محو نمی شویم.دوستت دارم عزیزم

کاری با واقعیت یا غیر اون ندارم... می دونی که دوستت دارم...

حسام پنج‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:48 ق.ظ http://www.notefalse1.blogfa.com

یه وقتایی این رویاها میشن خود درد.../

آره... درد داره که درداتو بغل کنی... فشارشون بدی.. که کسی دستش بهشون نرسه...

رضا پنج‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:11 ب.ظ

وای چقد بد می شد اگه رویاهای آدما بالای سرشون دیده می شد. رویارو باس سفت بغل کرد و رسوند خونش دستاشم ول نکرد ماشین نزنتش گم نشه نیفته و غیره. حیف که مجبوریم خیلی از رویاهارو توراه خونش بندازیم زیر ماشین گم کنیم بندازیم و غیره چون صاب خونش اسباب اثاثیشو ریخته بیرون.بنده خدا امید داشت یه روزی صاب خونه شه. البته به نظرم گم شدن رویا بدتر از نابودشدنشه اونوقت معلوم نیست دست کی بیوفته.
رویاهات رو سفت بچسب و برسون خونشون

هوا گرمه، دستام عرق کرده... می ترسم سُر بخورن اما... سفت گرفتمشون...

مهرداد شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:31 ب.ظ http://kahkashan51.blogsky.com

از خواب پریدم.
در رویای نا تمام خود
در ایینه ی شکسته !
نیم نگاهی از تو دیدم
به اشک هایت خندیدم
افسوس
از عمق نگاهت ، چیزی نفهمیدم
دوباره خوابیدم. (مهرداد)

زیبا نوشتی دوست من.

ممنون مهرداد عزیز
از تو و کامنت زیبات

نوشی یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:47 ب.ظ http://miss-m.ir

قاصدک را از میان دستانت رها کن ...
اگر باران بگیرد ... میمیرد !


لایک به این پستت !

ممنون نوشی جان

کالیف پنج‌شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:27 ق.ظ http://kaalif.blogfa.com/

بدیش همینه ، نمیشه خودتُ بنویسی ، وقتی هم می نویسی ، خوندن نداری دیگه!
-
ممنون که هستی
تصدقت ..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد