باور کنی یا نه...
این خط را من نواخته ام...
آنجا که سراغی از صدای آمدنت نبود...تا که ذهنم با تو...
همه ی چهار راههای تاریک گم شدن را هم قدم شود
باور کنی یا نه...
این شعر را من نقاشی کرده ام...
روزی که سوختنی ها تمام شد،و کورسوی چراغی هم دیگر نبود
تا جای خالی عکست را...روی دیوار با تو بودن هایم پیدا کنم
باور کنی یا نه...
"فردا" را من خواب کرده ام
وقتی که "دیروز" جایی برای رفتن نداشت
و من...همه ی دلخوشی هایم را به "امروز" داده بودم
تا برایش...کمی سکوت و تنهایی فراهم کند
باور کنی یا نه...
شکل رویاهایم به خود گرفته ای
این هفته ها که من...کودک ژولیده ی خاطراتم را
روزی سه بار حمام می کنم...تا یاد بگیرد
با آرزوهای من، قایم باشک بازی نکند
آخر همه شان...
یا گم می شوند یا گلی و کثیف...این مشق ها را من فراموش کرده ام
فکرهایم را من کال چیده ام
می ترسیدم برسند و تو دیگر نباشی....و بگریزند
نبودنت را....
حتی با سکوت قلبم...
باور نمی کنم...
پی نوشت:
به یاد کسی که زندگیم را از او دارم و دیگر نیست...
زیبایی کلامت اجازه ی شکستن سکوت نمی دهد
ولی گل من خدا خواب نیست
رفتگان را دوست دارد و به سوی خود میخواند ما هم
از پی ماموریتی در این جهانیم و با تمام شدن
مهلت به سویش خواهیم رفت به سوی خدا و روح
کل که روح عزیز ما نیز اکنون جزیی از اوست پس
فعلا :
باید به ماموریت خود به اندیشیم که پیششان
سربلند بر گردیم
هر گلی خدایی دارد...
خدایم را آنقدر دوست دارم که می خواهم لحظه ای چشمهایش را روی این همه درد ببندد...
گرچه می دانم خدایم، نخوابیده و هشیار است..
بگذار دلش خوش باشد که اینجا کسی به فکر اوست...
بگذار لالایی ام را شنیده نخوابد..
سلام و درود
ممنونم از اینکه به اینجا سر زدین، لطف بزرگی بود
کامنت هایت را دوست دارم
نوشته هایت را
همین طور
لینکت میکنم
سلام
ممنونم برای دوست داشتنت که آخر کامنت ها و نوشته هایم صرف می شود.
و ممنون از لینک
و سلام
چه خوب کردی من فکر هامو رسیده چیدم و افسوس می خورم چرا که تنها گندابی از آنها باقیست
کاش دیده بودم تو را دیروزتری
کاش ای کاش
نگو کاشکی...
تا کاش بودن را تجربه کنی...
امروز رفیق خودکارها هم شکستند تا مبادا سخن تندی بشنوند که به کامشان نباشد
آن گرگ های عصر!!!!
خودکارهایمان گم شده اند از بس که لاک های غلط گیر، راه برگشت را پاک کرده اند
باور کردنیه رفیق.../
این روزها باور کردن، آسان ترین راه فرار است...
سلام...
بیشتر از همه چیز باور کردم که با یک اهل دل و اهل قلم طرف شدم...جدا حظ بردم.
خانم مهندس
لطفا نگین دیگر نیست...چرا که بود تا تونستین اینقدر قشنگ بشناسونینش...
برقرار باشین.
شاید راست میگید..
برای من هست که می تونم تو تمام لحظه هام ابدیش کنم...
متشکرم از نظرتون..
شاد باشید..